سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسیج دُرّة الصّدف
 
«زنِ بسیجى ، عاشقِ استقلال ملى، غرور ملى و با افتخارات ملى در تأمین منافع ملى ست

http://www.sepahnews.com/files/basijkhaharanb.jpg

 

«یکی از زنان شجاع به عنوان دیده بان به طرف «بهمن شیر» رفته بود، با اطلاعات مؤثر و مفیدی که از موقعیت دشمن می داد، در موفقیت عملیات نقش تعیین کننده ای را ایفا کرد. او دختر شهید بزرگوار « نواب صفوی» بود.»

این خواهر رزمنده انسان را بی اختیار به یاد فداکاری زنان مجاهد صدر اسلام می انداخت، زنانی چون زینب، سمیّه، نسیبه، ... در آخرین دیدار او را در حالی دیدم که پیکر پاک شهیدی را با خود حمل می کرد. معلوم شد از یک عملیات موفق چریکی باز می گردد.»


http://www.ketabnews.com/ketabnewscontent/media/image/2007/04/2273_orig.jpg


«عملیات شروع شده بود و بدون وقفه مجروح و زخمی منتقل می شد به طوری که کف سالن مملو از خون بود و حتی کسی فرصت تمیز کردن محیط را نداشت آلودگی سالن امکان آسیب دیدگی و عفونت مجروحین را افزایش می داد و از طرفی انتقال، مجروحین را دچار اشکال می کرد. در همین حال دیدم یکی از خانم های دکتر که متخصص بود بدون هیچ کبر و غروری جارویی را به دست گرفتند و مشغول پاک کردن لکه های خون شدند.»

برای زن بسیجی فرقی نداشت که چه انجام دهد. مهم ادای تکلیف بود و انجام وظیفه


سربازی زنان


«هنگامی که جنگ شروع شد با خود گفتم از دست زن کم سوادی چون من چه کاری ساخته است و سرانجام پس از یک جنگ درونی تصمیم گرفتم دست به کار شوم. با چند زن دیگر که علاقمند به فعالیت بودند اما از کم سوادی رنج می بردند و این نقص را مانع فعالیت خود می دانستند صحبت کردم و به آنها گفتم: مگر زنانی که در تاریخ اسلام نام شان به عظمت یاد می شود و خاطره های شجاعت و فداکاری هایشان زبانزد است با سواد بودند؟ ما اگر سواد نداریم محبت که داریم، عاطفه مادری که داریم.

هفت زن شدیم و تلاش پیگیر شبانه روزی را آغاز کردیم به بیمارستان ها می رفتیم، زخم یان جنگ را تسلی می دادیم و دوری مادر و خانواده هایشان را با محبت پر می کردیم. لباس هایشان را می شستیم، میوه و شیرینی بین آنها تقسیم می کردیم و آنهایی که خود نمی توانستند غذا بخورند در دهان شان غذا می گذاشتیم. یک احساس مادر و فرزندی بین ما به وجود آمده بود.»



«در حمیدیه یک پیرزن روستایی به برادران ستاد بیت الزهرا(سلام الله علیها) مراجعه کرد، پنجاه تومان داد و گفت سی تومانش را برای جبهه بردارید و بیست تومانش را به من بدهید. برادران که پیرزن را می شناختند به وی گفتند: «مادرجان، شما که فرزندت در جبهه است و کس دیگری هم نداری، بهتر است تمام این پول را برای خودت برداری»، اما او جواب داد: نه برای این بیست روز که تا آخر برج باقی مانده است همین پول برایم کافی است و تا آن موقع روزی یک قرص نان هم مرا کفایت می کند.»


http://www1.jamejamonline.ir/Media/images/1390/09/05/100860412469.jpg

 




برچسب‌ها: صالحه بانو
نوشته شده در تاریخ جمعه 92/6/8 توسط زینب بانو
طراح قالب : { معبرسایبری فندرسک}