سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسیج دُرّة الصّدف
 
«زنِ بسیجى ، عاشقِ استقلال ملى، غرور ملى و با افتخارات ملى در تأمین منافع ملى ست

دختربا نازبه خداگفت:

چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم؟


خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم


دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم


*
خدا چادر را به دخترک هدیه داد*

دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم.اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟


خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد
...
هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری

دخترک با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت
.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!
منم که زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.

آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور که بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند
!
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میکند

*
دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه کند*

خدا با لطف جوابش را داد:دخترک قشنگ
!
وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای

دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت
:
مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی شود!
می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی

«
مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد.
ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.
آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان
دخترک چون عروسکی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه،به فروش گذاشت.

برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد

و هرکس رد میشد میگفت
:
آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی نداردو و همگان ردشدند و هیچ کس نخریدش
.


منبع : اسک دین



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/4/21 توسط زینب بانو
طراح قالب : { معبرسایبری فندرسک}