سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسیج دُرّة الصّدف
 
«زنِ بسیجى ، عاشقِ استقلال ملى، غرور ملى و با افتخارات ملى در تأمین منافع ملى ست

[تصویر:  17410895787970136430.gif]

(ادامه ی مطلب قبلی)

علی (علیه السّلام): انا الذی جعل الله نفسی نفس محمد. من آن کسی هستم که خداوند در قرآنش جان مرا

 جان پیغمبرش دانسته فرموده (انفسنا و انفسکم) 

فاطمه (سلام الله علیها): انا الذی یقول فی‏کتاب العزیز ابناؤنا و ابناؤکم. 

من آنم که خداوند بزرگ در قران کریم مرا به تنهایی همه فرزندان پدرم ‏دانسته و فرموده: (وابناؤنا...) 

علی (علیه السّلام): انا من شیعی من علمی یسطرون. من آنم که شیعیانم از دانشم بهره می‏برند. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بحر من علمی یغترفون. من نیز آن دریایم که از دانشم برخوردارند. 

علی (علیه السّلام): انا اشتق الله تعالی اسمی من اسمه فهو العالی و انا علی. من آن کسی هستم که اسمم

 را خدا از اسم خود مشتق نموده او عالی است و من علی هستم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا کذلک فهو الفاطر و انا فاطمه. من نیز اسمم از نام خدا گرفته شده است. او فاطر و من فاطمه ‏ام. 

علی (علیه السّلام): انا حیوة العارفینت. من مایه حیات معنوی عارفانم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا فلک نجاة الراغبین. من کشتی نجات عاشقان حقم 

علی (علیه السّلام): انا الحوامیم. من حامیم‏های قرآنم. 

فاطمه (علیهاسلام): انا ابنةالطواسین. من نیز دختر (طاسین)های قرآنم 

علی (علیه السّلام): انا کنز الغنی. من گنج بی‏نیازیم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا کلمةالحسنی. من کلمة الحسنی هستم (من اسم اعظم الهی هستم) 

علی (علیه السّلام): انا بی‏تاب الله علی آدم فی خطیئته. من آن کسی هستم که خدا به خاطر من توبه آدم را قبول کرد. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بی قبل الله توبته. من نیز همانم که خدا به سبب من توبه آدم را پذیرفت. 

علی (علیه السّلام): اناکسفینة نوح من رکبها نجی. من مانند کشتی نوحم که هرکس بر آن نشست نجات یافت. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا اشارکه فی دعوته. من هم شریک در دعوت او هستم. 

علی (علیه السّلام): انا طوفانه. من طوفان دریای علمم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا مسورته. من مرکز ثقل کشتی نجاتم (من تکیه‏گاه آن هستم) 

علی (علیه السّلام): انا النسیم الی حفظه. من آن نسیمی هستم که کشتی علم را می‏راند و نگاهبانیش

 می‏کند. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا مسنی‏انهار الماء والخمر و العسل فی‏الجنان. من بستر نهرهای گوارای آب و شراب و

 عسل مصفای بهشت هستم. 

علی (علیه السّلام): انا علمی علم النبیین. من دانشم دانش پیامبران الهی است. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت سیدالمرسلین الاولین و الاخرین. من دختر آقای پیامبران اولین و آخرینم. 

علی (علیه السّلام): انا البئر و القصر المشید. من چاه قرآن و کاخ برافراشته آنم. یعنی من آن چشمه‏ام که از زلال

 وجودم بهره نگرفتند. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا منی شبر و شبیر. من آنم که مادر حسن و حسینم. 

علی (علیه السّلام): انا بعدالرسول خیرالبریة. منم که بعد از رسول خدا (صلّ الله علیه و آله و سلّم) بهترین خلق خدایم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا البرّة الزکیة. من پاکترین زن نیکوکردارم. 

در اینجا بود که رسول خدا صلّی‏ الله‏ علیه وآله و سلّم به دخترش فاطمه علیهاسلام فرمود: 

لا تکلمی علیاً فانه ذوالبرهان. زهرا جان سکوت کن که علی صاحب برهان است. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنةمن انزل الیه‏القرآن. منم دختر کسی که قرآن به او نازل شده است. 

علی (علیه السّلام): انا الامین الاصلع. منم آن کسی که هم امینم و هم اصلع (اصلع: پیشانی بزرگ صاحب علم). 

فاطمه (سلام الله علیها):انا الکوکب الذی یلمع. من ستاره درخشان مکتبم 

قال النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فهو صاحب الشفاعة یوم القیامة. در این زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دخترش فاطمه فرمود:

 زهرا جان علی صاحب شفاعت بزرگ در روز قیامت است. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا خاتون یوم القیامة. من خاتون بزرگ صحرای محشرم 

در این موقع زهرا علیهاسلام به پدرش عرض کرد یا رسول الله مرا حمایت نمی‏کنی؟ پسرعمت را

 حمایت می‏کنی؟ 

علی (علیه السّلام): یا فاطمه انا من محمد عصبته و نجیبه. من از محمد به منزله جان او هستم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا لحمه و دمه. من نیز گوشت و خونش هستم. 

علی (علیه السّلام): انا الصحف. من به منزله کتب آسمانی هستم 

فاطمه (سلام الله علیها):انا الشرف. من شرافت آفرینشم 

علی (علیه السّلام): انا ولی الزلفی. منم صاحب نیکوئیها و رستگاریها 

فاطمه (سلام الله علیها): انا الخمصأ الحسنی. منم طعم شیرین نیکویی. 

علی (علیه السّلام): انا نور الوری. منم نور عالم خلقت 

فاطمه (سلام الله علیها): انا فاطمةالزهرا. منم فاطمه ‏زهرا 

در این موقع حضرت خاتم ‏الانبیا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دخترش زهرا علیهاسلام فرمود: 

یا فاطمه! قومی و قبلی رأس ابن عمک هذا جبرئیل و مکائیل و اسرافیل و عزرائیل مع اربعة الاف من

 الملائکة یحامون مع علی و هذا اخی راحیل و روائیل مع اربعة آلاف من الملائکة ینظرون. 

ای فاطمه برخیز و سر پسر عمت را ببوس که جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل با چهار هزار

 فرشته برای حمایت پسرعمت آمده‏اند و این برادرم راحیل است که به همراه فرشته روائیل با چهار هزار

 فرشته آمده‏اند و نگاه می‏کنند. در این موقع فاطمه ‏زهرا علیهاسلام برخاست فقبلت راس الامام علی

 بن‏ ابیطالب بین یدی النبی. پس سر پسرعمش علیّ‏ بن ابیطالب (علیه السّلام) در حضور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوسید

 و گفت: یا ابالحسن بحق رسول الله معذرة الی اللّه عزوجل و الیک و الی ابن عمک. ای ابوالحسن به

 حق رسول خدا از تو معذرت می‏خواهم و از خدا و رسول او نیز معذرت‏خواهی می‏کنم و علی علیه

 السلام نیز دست فاطمه را بوسید. 

چند نکته قابل توجه در این مفاخره مقدس 

نکاتی بسیار قابل توجه در این مفاخره بی‏نظیر وجود دارد که بیان آن خالی از لطف نیست. 

1 - شهامت ادبی و بلاغت بی‏نظیر حضرت زهرا سلام‏ الله‏ علیها که پابه‏ پای امیر سخن و فرمانفرمای کلام

 پیش رفته است. 

2 - زیبایی گفتار آن بانوی بزرگ که از روانی و شیوایی بی ‏نظیر برخوردار است مثلاً هر جا که سخن

 علی علیه‏السلام به الف ختم می‏شد پاسخ آن بانو نیز با همان کلمه کوتاه به الف ختم می‏شد و

 هرجا با یا و نون ختم می‏شد سخنان آن بانو نیز با یا و نون زینت می‏یافت و این، خبر از استعداد

 عجیب حضرت زهرا علیهاسلام و همپایه بودنش با علی‏ علیه ‏السلام را می‏دهد. 

3 - مقدس بودن این مفاخره و بی‏تکبر بودن این موضوع را ثابت می‏کند. 

4 - از عظمت علی علیه‏السلام خبر می‏دهد که به فرموده رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن حضرت مورد حمایت

 فرشتگان اعظم الهی بوده است. 

5 - از همه مهمتر پایان این مفاخره بی ‏نظیر است که در کمال عشق و صفا و اخلاص و وفا از سوی

 رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دخترش فاطمه علیهاسلام امر می‏شود که برخیزد و سر مطهر همسرش را ببوسد

 و از ایشان معذرت‏خواهی کند و آن بانو نیز حضور پدر سر آن امام بزرگوار را می‏بوسد و از این که پا به

 پای آن حضرت مطالبی را در شأن و شکوه خود بیان کرده از خدا و رسول او و از همسرش پوزش

 می‏طلبد علی علیه ‏السلام نیز پوزش او را پذیرفته و دست مبارک آن بانو را می‏بوسد. و خلاصه تمامی

 لحظه‏ لحظه‏ های آن مفاخره بی‏ نظیر، با صفا و صمیمت و در کمال بی‏ریایی و تقوی سپری شده و با یک

 جهان پاکی و قداست و معنویت پایان می ‏یابد.

منبع: وبلاگ دختر ایرانی اصالت اسلامی

[تصویر:  17410895787970136430.gif]

[تصویر:  w08tc9u3oe39ocb5wuc5.gif]

[تصویر:  17410895787970136430.gif]

 




نوشته شده در تاریخ جمعه 91/7/28 توسط زینب بانو

[تصویر:  17410895787970136430.gif]

علی علیه ‏السلام فرمود: یا فاطمة ان لم تصدقنی فامضی بنا الی ابیک محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

ای فاطمه اگر گفتارم را باور نمی‏کنی بیا با هم برویم خدمت پدرت حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم).

آری هر دو به خدمت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شتافتند

فاطمه علیهاسلام آغاز سخن کرده و گفت: یا رسول الله اینا احب الیک انا ام علی؟

 ای رسول خدا من و علی کدامیک نزد تو محبوب‏تریم؟ (مرا بیشتر دوست داری یا علی را؟) 

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: انتِ احبّ و علی اعزّ منکِ. تو محبوبتری و علی از تو عزیزتر است. 

امام علی‏ علیه ‏السلام: الم اقل لک. من به شما نگفتم که پیغمبر مرا از تو بیشتر دوست دارد؟

شروع مفاخره تاریخی فاطمه زهرا علیهاسلام با علی علیه‏السلام 

علی (علیه السّلام): انی ولد ذات التقی. من آنم که در خانه پاک خداوند تعالی متولد شده ‏ام 

فاطمه (سلام الله علیها): و انا بنت خدیجة الکبری. من نیز دختر خدیجه کبرایم. 

علی (علیه السّلام): انا ابن الصفا. من پسر آن کسم که صفا را بنا نهاد. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت سدرة المنتهی. من دختر کسی هستم که او را در شب معراج به سدرة المنتهی بردند. 

علی (علیه السّلام): انا فخر اللوی. من افتخار پرچم اسلامم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة من دنی فتدلی و کان من ربه کقاب قوسین اوادنی. من دختر کسی هستم که در

 شب معراج به فاصله دو تیر کمان یا کمتر از آن به مقام قرب الهی رسید. 

علی (علیه السّلام): انا ولد المحصنات. من فرزند زنان پاک هستم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت الصالحات. من نیز دختر زنان صالحات هستم. 

علی (علیه السّلام): انا خادمی جبرئیل. من کسی هستم که جبرئیل خدمتکار من بوده است. 

فاطمه (علیهاسلام): انا خاطبنی فی‏السماء راحیل و خدمتنی الملائکة جیلاً بعد جیلٍ. من کسی هستم که

 فرشته راحیل با من سخن گفته، و فرشتگان گروه گروه برایم خدمت کرده ‏اند. 

علی (علیه السّلام): ولدت فی‏المحل البعید المرتقی. من در خانه کعبه متولد شده ‏ام. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا زوجت فی‏الرفیع الاعلی... من آنم که عقدم در آسمانها بسته شد. 

علی (علیه السّلام): انا حامل اللواء. من آنم که همیشه پرچم پر افتخار اسلام بدست من بوده است. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت من عرج به الی السماء. من دختر کسی هستم که به آسمانها عروج کرد. 

علی (علیه السّلام): انا صالح المومنین. من از تمام مومنان بهترم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت خاتم ‏الّنبیّین. من دختر خاتم پیغمبرانم 

علی (علیه السّلام): انا الضارب علی التاویل. من بر تأویل قرآن جنگیدم (یعنی برای پیاده شدن حقایق قرآن مبارزه

 کردم) 

فاطمه (سلام الله علیها): انا جُنّة التاویل. من نیز سپر تاویل قرآنم (یعنی در حفاظت قرآن نقش دارم). 

علی (علیه السّلام): انا شجر من طور سینا. من درخت طور سینایم. 

علی (علیه السّلام): انا متکّلم الثعبان. من آنم که اژدها بر ولایت من سخن گفت. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة النبی الکریم. من آنم که دختر پیامبر بزرگوار اسلامم 

علی (علیه السّلام): انا النبأ العظیم. من خبر بزرگ قرآن هستم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة الصادق الامین. من دختر راستگوترین و امین‏ترین خلق خدایم. 

علی (علیه السّلام): انا حبل الله المتین. من ریسمان محکم الهی هستم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة من خیر الخلق اجمعین. من دختر بهترین خلق خدایم 

علی (علیه السّلام): انا لیث الحروب. من شیر میدانهای جنگم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت من یغفرالله به الذنوب. من دختر کسی هستم که خداوند تعالی به وسیله او

 گناهان گناهکاران را می‏آمرزد.

علی (علیه السّلام): انا المصدق بالخاتم. من آن کسی هستم که انگشتر در نماز صدقه داد. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت سید العالم. من دختر بهترین آقای جهانم 

علی (علیه السّلام): انا سید بنی‏ هاشم. من نیز سید بنی‏ هاشمم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت محمّد المصطفی. من دختر محمّد مصطفی برگزیده خدا هستم 

علی (علیه السّلام): انا سید الوصیین. من سیداوصیایم. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت النبی العربی. من دختر پیغمبر عربی هستم 

علی(علیه السّلام): انا الشجاع المکّی. من قهرمان نامدار مکه ‏ام 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت احمد النبی. من دختر پسندیده ‏ترین پیغمبرانم 

علی (علیه السّلام): انا البطل الاورع. من قهرمان با تقوایم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا بنت الشفیع المشفع. من دختر شفاعت کننده روز جزایم که شفاعتش پذیرفته می‏شود. 

علی (علیه السّلام): انا قسیم الجنة والنار. من تقسیم کننده بهشت و دوزخم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة محمد المختار. من دختر محمد مختارم که برگزیده خداوند است. 

علی (علیه السّلام): انا قاتل الجانّ. من کشنده کفّار اجنّه ‏ام. 

فاطمه (سلام الله علیها): انا ابنة رسول الله الملک الدیان. من دختر رسول خداوند پاداش دهنده ‏ام. 

علی (علیه السّلام): انا خیرة الرحمن. من بهترین خلق خداوند رحمانم 

فاطمه (سلام الله علیها): انا خیرة النسوان. من نیز بهترین زنان جهانم 

فاطمه (سلام الله علیهاانا ابنة من ارسل رحمةللعالمین و بالمومنین رؤف رحیم. من دختر پیغمبر رحمةللعالمین

 هستم که به مومنین مهربان بود.

ادامه دارد...........

[تصویر:  17410895787970136430.gif]

 



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/7/28 توسط زینب بانو


ای دست خدا، حامی دین، یار محمّد
یار تو شریک غم تو، فاطمه آمد

من آمده ام تا که تو را یار بگردم
دور تو میان در و دیوار بگردم



در شب اول ذیحجه که هلال ماه با کرشمه خودنمایی می کرد، خورشید به خانه علی علیه السلام وارد شد. باد صبا همه را خبر رسانید که: زیور ببندید؛ نور با نور پیوست و جهان روشن شد. درختان شکوفه های خود را بر زمینیان ارزانی داشتند. ابرها مُشک بر زمین باریدند و از خاک صد هزار لاله بر آمد. هلهله ای از شادی و پایکوبی برخاست و جهان یکسره در شور و ولوله شد.

ازدواجی ساده با ساز و برگی اندک، اما صفا و صمیمیتی بسیار، صورت گرفت که تحسین همگان را بر انگیخت و اسوه ای برای آیندگان شد. آن پیوند ساده و بی ریا جز پیوند دو معصوم و برگزیده، علی و فاطمه، نبود.

ازشادی و از شور جهان محشر کبری ست
چون جشن وصال علی و حضرت زهرا

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/26 توسط زینب بانو

 

باید آسیب‌شناسى کنیم؛ یعنى توجه به آسیبهائى که در این زمینه وجود دارد و جستجو از علل این آسیبها. البته ما اینجا نمیخواهیم مسئله را تمام‌شده فرض کنیم؛ فهرستى مطرح میکنیم: چرا فرهنگ کار جمعى در جامعه‌ى ما ضعیف است؟ این یک آسیب است. با اینکه کار جمعى را غربى‌ها به اسم خودشان ثبت کرده‌اند

اما اسلام خیلى قبل از اینها گفته است: «تعاونوا على البرّ و التّقوى» یا: «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا». یعنى حتّى اعتصام به حبل‌اللّه هم باید دسته‌جمعى باشد؛ «و لا تفرّقوا».

چرا در برخى از بخشهاى کشورمان طلاق زیاد است؟ چرا در برخى از بخشهاى کشورمان روى آوردن جوانها به مواد مخدر زیاد است؟ چرا در روابط همسایگى‌مان رعایتهاى لازم را نمیکنیم؟ چرا صله‌ى رحم در بین ما ضعیف است؟ چرا در زمینه‌ى فرهنگ رانندگى در خیابان، ما مردمان منضبطى به طور کامل نیستیم؟ این آسیب است. رفت‌وآمد در خیابان، یکى از مسائل ماست؛ مسئله‌ى کوچکى هم نیست، مسئله‌ى اساسى است. آپارتمان‌نشینى چقدر براى ما ضرورى است؟ چقدر درست است؟ چه الزاماتى دارد که باید آنها را رعایت کرد؟ چقدر آن الزامات را رعایت میکنیم؟ الگوى تفریح سالم چیست

نوع معمارى در جامعه‌ى ما چگونه است؟ ببینید چقدر این مسائل متنوع و فراگیرِ همه‌ى بخشهاى زندگى، داخل در این مقوله‌ى سبک زندگى است؛ در این بخش اصلى و حقیقى و واقعى تمدن، که رفتارهاى ماست. چقدر نوع معمارى کنونى ما متناسب با نیازهاى ماست؟ چقدر عقلانى و منطقى است؟ طراحى لباسمان چطور؟ مسئله‌ى آرایش در بین مردان و زنان چطور؟ چقدر درست است؟ چقدر مفید است؟ آیا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همدیگر به طور کامل راست میگوئیم؟ در بین ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر یکدیگر حرف میزنیم؟

بعضى‌ها با داشتن توان کار، از کار میگریزند؛ علت کارگریزى چیست؟ در محیط اجتماعى، برخى‌ها پرخاشگرى‌هاى بى‌مورد میکنند؛ علت پرخاشگرى و بى‌صبرى و نابردبارى در میان بعضى از ماها چیست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات میکنیم؟ در رسانه‌ها چقدر مراعات میشود؟ در اینترنت چقدر مراعات میشود؟ چقدر به قانون احترام میکنیم؟ علت قانون‌گریزى - که یک بیمارى خطرناکى است - در برخى از مردم چیست؟ وجدان کارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟ محکم‌کارى در تولید چقدر وجود دارد؟ تولید کیفى در بخشهاى مختلف، چقدر مورد توجه و اهتمام است؟ چرا برخى از حرفهاى خوب، نظرهاى خوب، ایده‌هاى خوب، در حد رؤیا و حرف باقى میماند؟ که دیدید اشاره کردند.

چرا به ما میگویند که ساعات مفید کار در دستگاه‌هاى ادارى ما کم است؟ هشت ساعت کار باید به قدر هشت ساعت فایده داشته باشد؛ چرا به قدر یک ساعت یا نیم ساعت یا دو ساعت؟ مشکل کجاست؟ چرا در بین بسیارى از مردم ما مصرف‌گرائى رواج دارد؟ آیا مصرف‌گرائى افتخار است؟ مصرف‌گرائى یعنى اینکه ما هرچه گیر مى‌آوریم، صرف امورى کنیم که جزو ضروریات زندگى ما نیست. چه کنیم که ریشه‌ى ربا در جامعه قطع شود؟ چه کنیم که حق همسر - حق زن، حق شوهر - حق فرزندان رعایت شود؟ چه کنیم که طلاق و فروپاشى خانواده، آنچنان که در غرب رائج است، در بین ما رواج پیدا نکند؟ چه کنیم که زن در جامعه‌ى ما، هم کرامتش حفظ شود و عزت خانوادگى‌اش محفوظ بماند، هم بتواند وظائف اجتماعى‌اش را انجام دهد، هم حقوق اجتماعى و خانوادگى‌اش محفوظ بماند؟ چه کنیم که زن مجبور نباشد بین این چند تا، یکى‌اش را انتخاب کند؟ اینها جزو مسائل اساسى ماست.

حد زاد و ولد در جامعه‌ى ما چیست؟ من اشاره کردم؛ یک تصمیمِ زمان‌دار و نیاز به زمان و مقطعى را انتخاب کردیم، گرفتیم، بعد زمانش یادمان رفت! مثلاً فرض کنید به شما بگویند آقا این شیر آب را یک ساعت باز کنید. بعد شما شیر را باز کنى و بروى! ماها رفتیم، غافل شدیم؛ ده سال، پانزده سال. بعد حالا به ما گزارش میدهند که آقا جامعه‌ى ما در آینده‌ى نه چندان دورى، جامعه‌ى پیر خواهد شد؛ این چهره‌ى جوانى که امروز جامعه‌ى ایرانى دارد، از او گرفته خواهد شد. حد زاد و ولد چقدر است؟

چرا در بعضى از شهرهاى بزرگ، خانه‌هاى مجردى وجود دارد؟ این بیمارى غربى چگونه در جامعه‌ى ما نفوذ کرده است؟ تجمل‌گرائى چیست؟ بد است؟ خوب است؟ چقدرش بد است؟ چقدرش خوب است؟ چه کار کنیم که از حد خوب فراتر نرود، به حد بد نرسد؟

اینها بخشهاى گوناگونى از مسائل سبک زندگى است، و ده‌ها مسئله از این قبیل وجود دارد؛ که بعضى از اینهائى که من گفتم، مهمتر است. این یک فهرستى است از آن چیزهائى که متن تمدن را تشکیل میدهد. قضاوت درباره‌ى یک تمدن، مبتنى بر اینهاست.
 نمیشود یک تمدن را به صرف اینکه ماشین دارد، صنعت دارد، ثروت دارد، قضاوت کرد و تحسین کرد؛ در حالى که در داخل آن، این مشکلات فراوان، سراسر جامعه و زندگى مردم را فرا گرفته. اصل اینهاست؛ آنها ابزارى است براى اینکه این بخش تأمین شود، تا مردم احساس آسایش کنند، با امید زندگى کنند، با امنیت زندگى کنند، پیش بروند، حرکت کنند، تعالى انسانىِ مطلوب پیدا کنند.
 

1391/07/23



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/26 توسط زینب بانو

 

این که یک آقائى در یک گوشهاى عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهاى کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست؛ این ننگ است. روحانى باید از وجود یک چنین نظامى که پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامى است، با همهى وجود استقبال کند.
بهانه هم این است که ما فلان انتقاد را داریم. خیلى خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دویست تایش به خود ما عمامهاىها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نیست؟ وجود انتقاد و عیب در یک مجموعه مگر موجب میشود که انسان این همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبیند و ملاحظه نکند؟ در روحانیت هم همین جور است؛ عیوب الى ماشاءاللّه. بنده آخوندم، طلبه هستم، از قبل از بلوغ طلبه بودم تا الان؛ بیائید براى شما همین جا یک فهرست از بر بنویسم. صد تا اشکال در ما هست؛ اما این صد تا اشکال موجب میشود ما از روحانیت اعراض کنیم؟ ابداً. در مقابل این صد تا اشکال، هزار تا حُسن وجود دارد. در کسر و انکسار مصالح و مفاسد است که انسان میتواند خط مستقیم را پیدا کند.

1391/07/19

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/7/26 توسط زینب بانو

پس از شهادت امام رضا علیه‌السلام، امام جواد علیه‌السلام حدوداً در سن هشت سالگی به عنوان امام شیعیان مطرح شدند. در آن زمان پیش‌فرض یحیی بن اکثم این بود که ما بر پدر ایشان -یعنی امام رضا علیه‌السلام- نمی‌توانستیم پیروز شویم، چون واقعاً بزرگ و عالم بود، اما این کودک است. پس ما اگر بتوانیم حیثیت امام جواد علیه‌السلام را خدشه‌دار کنیم، در واقع توانسته‌ایم تفکر شیعی دال بر امامت را خدشه‌دار کنیم. این موضوع از نظر مذهبی بسیاری مهم بود، چون از نظر شیعه امام علیه‌السلامبه عنوان حجت الهی است. در حالی که آن‌ها امام علیه‌السلام را به عنوان یک انسان عادی می‌دیدند که علم او زیاد است.

در گزارش «احتجاج» این مناظره‌ها مطرح است. همه‌ی بزرگان و علما جمع شدند و یحی‌ بن اکثم را به عنوان طرف مناظره مطرح ‌کردند. در آن‌جا یحیی بن اکثم سؤال ساده‌ای مطرح نمود: این که اگر فردی در حال احرام، شکاری را بکشد، حکمش چیست؟ یعنی سؤال آغاز را ساده مطرح کرد و بعد به ترتیب بالا رفت تا حضرت را محک بزند. به این دلیل که چنین سؤالی حتی در حد سؤال از عالمان متوسط هم نیست ولذا معلوم می‌شود که مواجه شدن او با حضرت با قدری کوچک شمردن است. البته مؤدبانه است. پاسخ امام علیه‌السلام اما بسیار دقیق است.

امام علیه‌السلام یک فروعات یا جزئیات و ظرافت‌هایی را در سؤال مطرح ‌کردند که به ذهن یحیی بن اکثم هم خطور نمی‌کرد. حتی الآن هم اگر کتاب‌های فقهی و حدیثی اهل سنت را ببینید، این جزئیات هنوز هم مورد بحث قرار نگرفته است و مختص فقه شیعه است. امام فرمودند: در حل کشته یا در حرم؟ عالم به حرمت بوده یا جاهل؟ از روى عمد کشته یا اشتباه؟ آزاد بوده یا غلام؟ صغیر بوده یا کبیر؟ این اولین صید او بوده یا بیشتر؟ آن صید از پرندگان بوده یا غیر آنها؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ شخص مُحرم بر این عمل اصرار دارد یا پشیمان شده؟ شب این عمل را انجام داده یا روز؟ احرام عمره بوده یا احرام حج؟ و ...

حدوداً یک سؤال یحیی بن اکثم را امام جواد علیه‌السلام به 64 سؤال فرعی تقسیم کردند و نشان ‌دادند که اصلاً نیازی به پاسخ‌گویی نیست، چون این فرعیات به ذهن یحیی بن اکثم هم خطور نمی‌کرده است. یحیی بن اکثم هم آدم بزرگی بود؛ قاضی‌القضات مأمون بود. معمولاً قاضی‌القضات جزء بزرگ‌ترین افراد محسوب می‌شدند. پس از طرح این‌همه فروعات مسأله از سوی امام، آن شخص دیگر پاسخی نخواست و جلسه تمام شد و بدون این که مناظره ادامه پیدا کند، حضرت قدرت خود را نشان دادند.

آن چیزی که بیش از وجهه‌ی علمی امام جواد علیه‌السلام روی طرف مقابل تأثیر می‌گذاشت، خُلق و خوی نیکوی ایشان بود که باعث می‌شد طرف مقابل، شخصیت ایشان را به عنوان امام بپذیرد.

بُرد رسانه‌ای مناظره‌ها و جواب‌های آن حضرت نیز بیشتر بود. به خاطر این‌که یک طرف مناظره یک کودک هشت تا ده ساله بود. یعنی مردم این مناظره را گزارش می‌کردند. حتی نقل است که یحیی بن اکثم (یک پیرمرد شصت‌، هفتاد ساله) خدمت امام جواد علیه‌السلام آمد و نشست و مبهوت شد و رفت. بنابراین گزارش‌های این مناظره‌ها باابهت‌تر جلوه می‌کرد.

امام جواد
علیه‌السلام از منظری یک وضعیت ویژه نیز داشتند که ایشان را از دیگر ائمه علیهم‌السلام متمایز می‌کند. این‌که مباحثات بین مذهبی مطرح در دوره‌ی امام رضا علیه‌السلام یک‌دفعه به ایشان منتقل شد. در حالی که مثلاً در دوره‌ی امام باقر علیه‌السلام مناظرات بین‌ مذهبی چندان پررنگ نبود. نکته‌ی دیگر این‌که سن کم امام جواد علیه‌السلام و این تجربه‌ی جدید که امام یک علم لدنّی و الهی دارد و این علم تفضلی از جانب حضرت باری ‌تعالی است، خیلی عجیب جلوه می‌کرد. البته این امر برای شیعیان معلوم بود، ولی در بین دیگران جلوه‌ی خاصی داشت.

برداشتی ازگفتارِ حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمدکاظم طباطبایی، رئیس پژوهشکده‌ی علوم و معارف حدیث

منبع : دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/7/25 توسط زینب بانو
می زنم امروز در کوی توَلاّیت قدم
تا بگیری دست این افتاده را فردا جواد

در گلستان محمد، نخل سرسبز رضا
میوه قلب علی، ریحانه زهرا جواد
به من بگو که پس از ثامن ائمه دین
کدام نام بجویم که به ز نامت بود


سزد همی که ببالد به خود ز عز و شرف
هر آنکه ذره خاکی به زیر گامت بود
زهرِ سوزنده چه ها کرده میانِ جگرت
که چنین حالِ تو زار است، غریب بن غریب!


چشم خونبارِ رضا، چشم به راهت به جنان
بین که بی صبر و قرار است، غریب بن غریب!
سخاوت، آبرو از نگاه تو گرفته؛
و جود، مدیون دست‏های توست.
نفرین بر دشمنانِ نمک ناشناس تو باد؛ که بهار جوانی‏ات را به خزان خیانت فروختندو
آتشِ اندوه و اشک و حسرت، در نگاه ملکوت افروختند
براى هروله از «مروه» دلت تا «صفاى» کاظمین، راهى نیست



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/7/25 توسط زینب بانو


انتظار داریم اهل فکر و اهل نظر در مراکزى که میتوانند و اهلیت و صلاحیت این کار را دارند، در این زمینه‌ها کار کنند، فکر کنند، مطالعه کنند؛ بتوانیم پیش برویم. مراقب باشیم دچار سطحى‌گرى و ظاهرگرائى نشویم، دچار تحجر نشویم - این یک طرف قضیه است - دچار سکولاریسمِ پنهان هم نشویم. گاهى اوقات در ظاهر، تبلیغات، تبلیغات دینى است؛ حرف، حرف دینى است؛ شعار، شعار دینى است؛ اما در باطن، سکولاریسم است؛ جدائى دین از زندگى است؛ آنچه که بر زبان جارى میشود، در برنامه‌ریزى‌ها و در عمل دخالتى ندارد. ادعا میکنیم، حرف میزنیم، شعار میدهیم؛ اما وقتى پاى عمل به میان مى‌آید، از آنچه که شعار دادیم، خبرى نیست.
 

انقلاب اسلامى تواناست. آن قدرتى و ظرفیتى و انرژى متراکمى که در انقلاب اسلامى وجود دارد، این توانائى را دارد که همه‌ى این موانعى را که من گفتم و بسیارى‌اش را هم نگفتم، از سر راه بردارد و آن تمدن ممتازِ برجسته‌ى متعالىِ باشکوه اسلامى را جلوى چشم همه‌ى دنیا برقرار کند؛ و این در زمان شما خواهد بود، ان‌شاءاللّه به دست شما خواهد بود، با همت شما خواهد بود. هرچه میتوانید، خودتان را از لحاظ علم و عمل و تزکیه و تقویت روح و تقویت جسم - همان طورى که بارها عرض شده - آماده کنید و ان‌شاءاللّه این بار سنگین را به دوش بگیرید.

بیانات در دیدار با جوانان

 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/7/24 توسط زینب بانو

من سالها پیش - در دهه‌ى 30 و 40 - در منطقه‌ى جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فکر و پیرمردهائى را دیدم که یادشان بود که انگلیس‌ها چگونه تریاک را با شیوه‌هاى مخصوصى در بین مردم رائج میکردند؛ والّا مردم تریاک کشیدن بلد نبودند؛ این چیزها وجود نداشت. این افراد یادشان بود، سراغ میدادند و خصوصیاتش را میگفتند. با همین روشها بود که مواد مخدر بتدریج در داخل کشور توسعه پیدا کرد. فرهنگ غربى اینجورى است.
 

غربى فقط هواپیما و وسائل آسایش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نیست؛ اینها ظواهر فرهنگ غربى است، که تعیین‌کننده نیست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبک زندگى مادىِ شهوت‌آلودِ گناه‌آلودِ هویت‌زدا و ضد معنویت و دشمن معنویت. شرط رسیدن به تمدن اسلامىِ نوین در درجه‌ى اول این است که از تقلید غربى پرهیز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، یک چیزهائى را عادت کرده‌ایم تقلید کنیم.
 

بنده طرفدار این نیستم که حالا در مورد لباس، در مورد مسکن، در مورد سایر چیزها، یکباره یک حرکت جمعى و عمومى انجام بگیرد؛ نه، این کارها باید بتدریج انجام بگیرد؛ دستورى هم نیست؛ اینها فرهنگ‌سازى لازم دارد. همان طور که گفتم، کار نخبگان است، کار فرهنگ‌سازان است. و شما جوانها باید خودتان را براى این آماده کنید؛ این، رسالت اصلى است.
 

از علم ترویج میکنیم، از صنعت ترویج میکنیم، از اختراع و نوآورى ترویج میکنیم، هر مبتکرى و هر ابتکارى را با احترامِ تمام بر روى چشم مینشانیم - این به جاى خود محفوظ - اما همان طور که گفتیم، اصل قضیه جاى دیگر است؛ اصل قضیه، درست کردن سبک زندگى است، رفتار اجتماعى است، اخلاق عمومى است، فرهنگ زندگى است. باید در این بخش، ما پیش برویم؛ باید تلاش کنیم. تمدن نوین اسلامى که ما مدعى‌اش هستیم و دنبالش هستیم و انقلاب اسلامى میخواهد آن را به وجود بیاورد، بدون این بخش تحقق پیدا نخواهد کرد. اگر آن تمدن به وجود آمد، آن وقت ملت ایران در اوج عزت است؛ ثروت هم دنبالش هست، رفاه هم دنبالش هست، امنیت هم دنبالش هست، عزت بین‌المللى هم دنبالش هست؛ همه چیز با او خواهد بود، همراه با معنویت.

بیانات در دیدار با جوانان




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/7/24 توسط زینب بانو

در درجه‌ى اول، نیاز تمدن‌سازىِ اسلامىِ نوین به ایمان است. این ایمان را ما معتقدین به اسلام، پیدا کرده‌ایم. ایمان ما، ایمان به اسلام است. در اخلاقیات اسلام، در آداب زندگى اسلامى، همه‌ى آنچه را که مورد نیاز ماست، میتوانیم پیدا کنیم؛ باید اینها را محور بحث و تحقیقِ خودمان قرار دهیم. ما در فقه اسلامى و حقوق اسلامى زیاد کار کرده‌ایم؛ باید در اخلاق اسلامى و عقل عملى اسلامى هم یک کار پرحجم و باکیفیتى انجام دهیم - حوزه‌ها مسئولیت دارند، دانشوران مسئولیت دارند، محققان و پژوهشگران مسئولیت دارند، دانشگاه مسئولیت دارد - آن را مبناى برنامه‌ریزى‌مان قرار دهیم، آن را در آموزشهاى خودمان وارد کنیم؛ این چیزى است که امروز ما به آن احتیاج داریم و باید دنبال کنیم. این مطلب اول و نکته‌ى اول در باب تمدن‌سازى نوین اسلامى و به دست آوردن و رسیدن به این بخش اساسى از تمدن است، که سلوک عملى است.

نکته‌ى دومى در اینجا وجود دارد و آن این است که ما براى ساختن این بخش از تمدن نوین اسلامى، بشدت باید از تقلید پرهیز کنیم؛ تقلید از آن کسانى که سعى دارند روشهاى زندگى و سبک و سلوک زندگى را به ملتها تحمیل کنند. امروز مظهر کامل و تنها مظهر این زورگوئى و تحمیل، تمدن غربى است. نه اینکه ما بناى دشمنى با غرب و ستیزه‌گرى با غرب داشته باشیم - این حرف، ناشى از بررسى است - ستیزه‌گرى و دشمنىِ احساساتى نیست. بعضى بمجرد اینکه اسم غرب و تمدن غرب و شیوه‌هاى غرب و توطئه‌ى غرب و دشمنى غرب مى‌آید، حمل میکنند بر غرب‌ستیزى: آقا، شماها با غرب دشمنید. نه، ما با غرب پدرکشتگىِ آنچنانى نداریم - البته پدرکشتگى داریم! - غرض نداریم. این حرف، بررسى‌شده است.
 

از غرب براى کشورهائى که این تقلید را براى خودشان روا دانستند و عمل کردند، جز ضرر و فاجعه به بار نیاورده؛ حتّى آن کشورهائى که بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسیدند، اما مقلد بودند. علت این است که فرهنگ غرب، یک فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودکننده‌ى فرهنگهاست. هرجا غربى‌ها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود کردند، بنیانهاى اساسىِ اجتماعى را از بین بردند؛ تا آنجائى که توانستند، تاریخ ملتها را تغییر دادند، زبان آنها را تغییر دادند، خط آنها را تغییر دادند.

هر جا انگلیس‌ها وارد شدند، زبان مردم بومى را تبدیل کردند به انگلیسى؛ اگر زبان رقیبى وجود داشت، آن را از بین بردند. در شبه‌قاره‌ى هند، زبان فارسى چند قرن زبان رسمى بود؛ تمام نوشتجات، مکاتبات دستگاه‌هاى حکومتى، دولتى، مردم، دانشوران، مدارس عمده، شخصیتهاى برجسته، با زبان فارسى انجام میگرفت. انگلیس‌ها آمدند زبان فارسى را با زور در هند ممنوع کردند، زبان انگلیسى را رائج کردند.

شبه‌قاره‌ى هند که یکى از کانونهاى زبان فارسى بوده، امروز در آنجا زبان فارسى غریب است؛ اما زبان انگلیسى، زبان دیوانى است؛ مکاتبات دولتى با انگلیسى است، حرف زدن غالب نخبگانشان با انگلیسى است - باید انگلیسى حرف بزنند - این تحمیل شده. در همه‌ى کشورهائى که انگلیس‌ها در دوران استعمار در آنجا حضور داشتند، این اتفاق افتاده است؛ تحمیل شده است. ما زبان فارسى را بر هیچ جا تحمیل نکردیم. زبان فارسى که در هند رائج بود، به وسیله‌ى خود هندى‌ها استقبال شد؛ شخصیتهاى هندى، خودشان به زبان فارسى شعر گفتند. از قرن هفتم و هشتم هجرى تا همین زمان اخیرِ قبل از آمدن انگلیس‌ها، شعراى زیادى در هند بودند که به فارسى شعر میگفتند؛ مثل امیرخسرو دهلوى، بیدل دهلوى - که اهل دهلى است - و بسیارى از شعراى دیگر. اقبال لاهورى اهل لاهور است، اما شعر فارسى او معروف‌تر از شعر به هر زبان دیگرى است.

ما مثل انگلیس‌ها که انگلیسى را در هند رائج کردند، زبان فارسى را رائج نکردیم؛ فارسى با میل مردم، با رفت‌وآمد شاعران و عارفان و عالمان و اینها به طور طبیعى رائج شد؛ اما انگلیس‌ها آمدند مردم را مجبور کردند که باید فارسى حرف نزنند؛ براى فارسى حرف زدن و فارسى نوشتن، مجازات معین کردند.
 

فرانسوى‌ها هم در کشورهائى که تحت استعمار آنها بود، زبان فرانسه را اجبارى کردند. یک وقتى یکى از رؤساى کشورهاى آفریقاى شمالى - که سالها فرانسوى‌ها بر آنجا سلطه داشتند - زمان ریاست جمهورى با بنده ملاقات داشت. او با من عربى حرف میزد؛ بعد میخواست یک جمله‌اى را بگوید، واژه‌ى عربىِ آن جمله یادش نیامد، بلد نبود. معاونش یا وزیرش همراهش بود، به فرانسه به او گفت که این جمله به عربى چه میشود؟ او هم گفت که بله، این جمله به عربى میشود این. یعنى یک عرب نمیتوانست مقصود خودش را با عربى ادا کند، مجبور بود با فرانسه از رفیقش بپرسد، او هم بگوید که این است! یعنى اینقدر اینها از زبان اصلىِ خودشان دور مانده بودند

این مسئله را سالها بر اینها تحمیل کردند. پرتغالى‌ها هم همین جور، هلندى‌ها هم همین جور، اسپانیائى‌ها هم همین جور؛ هر جا رفتند، زبان خودشان را تحمیل کردند؛ این میشود فرهنگ مهاجم. بنابراین فرهنگ غرب، مهاجم است.

 

 

 

 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/7/24 توسط زینب بانو
   1   2   3   4      >
طراح قالب : { معبرسایبری فندرسک}